چندان حلاوت و مزه و مستی و گشاد


در چشم های مست تو نقاش چون نهاد

چشم تو برگشاید هر دم هزار چشم


زیرا مسیح وار خدا قدرتش بداد

وان جمله چشم ها شده حیران چشم او


کان چشمشان بصارت نو از چه راه داد

گفتم به آسمان که چنین ماه دیده ای


سوگند خورد و گفت مرا نیست هیچ یاد

اکنون ببند دو لب و آن چشم برگشا


دیگر سخن مگوی اگر هست اتحاد